شعر از دیوان بیدل
نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
تو ز خود نرفته بیرون به کجا رسیده باشی
سرت ار به چرخ ساید نخوری فریب عزت
که همان کف غباری به هوا رسیده باشی
به هوای خودسریها نروی ز ره که چون شمع
سر ناز تا ببالد ته پارسیده باشی
زدن آینه به سنگت ز هزار صیقل اولی
که بزشتی جهانی ز جلا رسیده باشی
خم طرهٔ اجابت به عروج بینیازیست
تو به وهم خویش دستی به دعا رسیده باشی
همه تن شکست رنگیم مگذر ز پرسش ما
که به درد دل رسیدی چو به ما رسیده باشی
برو ای سپند امشب سر و برگ ما خموشیست
تو که سوختند سازت به نوا رسیده باشی
نه ترنمی نه وجدی نه تپیدنی نه جوشی
به خم سپهر تا کی می نارسیده باشی
نگه جهان نوردی قدمی ز خود برون آ
که ز خویش اگر گذشتی همه جا رسیده باشی
ز شکست رنگ هستی اثر تو بیدل این بس
که به گوش امتیازی چو صدا رسیده باشی
من آن را دوست دارم، آن را نگه دارید I love persian Language please keep it up.
yes, i intend to share all my favorite persian poetry.
In farsi? can you tell me what it says? :)
in short, it says that one should not be fooled by respect for it means nothing in the end. just live your life and be true to yourself.
ahhh.... well said
Imagine that you have reached God
You did not go out of your way to where you were.
Do not lie to the wheel of the roadside, deceive your dignity
Get the same frosty floor into the air
I also dont know farsi very well i think it mean it .
شگفت انگیز
بلی
حساب من رای دادند برای من را وارد کنید که غاندي
looks great but need a translator
Hi, @tamim
Nice your post 😊😊
And thank you for translated mr @eirik 😁👍
بسيار زیبا
نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
تو ز خود نرفته بیرون به کجا رسیده باشی
باووت کوهوب
Congratulations @tamim
You took 62 place in my Top 100 of posts