A stout and tall tree that reached the sky and its white blossoms that were constantly bleeding and a stone mansion facing it with a shiny dark blue wooden coffin in its prayer room and it was said that the owner of the mansion Lord Magnus the vampire had tried his best to get it out of his house but failed.
A girl named Isadora, who was a guest of Magnus in that mansion and fell in love with him, but her feelings for him remained unrequited, and out of despair, she hanged herself from the fences inside the house, and Magnus put her body in that blue coffin. It was said that Isadora's ghost roamed around and was waiting for a kiss on her cold body to come back to life.
And now Darius had come there after receiving a letter from Magnus to be hired as his companion. While standing in front of the mansion and reviewing the history of that place in his mind, he said to himself:
"Lord Magnus told me that he had been watching me from afar for some time and that he thought I would be able to be a good companion and save him from his madness. I am not surprised that the poor Lord is so disturbed. The existence of the girl's corpse in the mansion and her ghost roaming around is like a nightmare.
Everyone warned me that I shouldn't accept Lord's offer and come here, but I couldn't ignore such a position. Not just because of the huge amount of money the lord is going to give me, but because of the strange attraction I feel to this mansion and its owner."
As Darius was looking around, his attention was drawn to a tree of bloody blossoms.
"Oh, the tree that is the creator of Lord Magnus. It caught the lord in its branches years ago and drew his blood from his body and put his own blood into his body and that's how the lord became a vampire. They say his life depends on this tree."
Darius cautiously went to the tree and put his hand on its trunk and felt the warmth of life and the beating of its pulse.
"Part of the Lord's life is inside this tree, and part of the tree's life is also inside the Lord's body. If either of them dies, the other will also perish."
At this moment, a sharp voice made Darius jump from his place.
"Get away from that tree."
Darius took his hand from the trunk of the tree and walked away from it and then turned and faced Magnus. Magnus, who had a confused and angry expression on his face until a moment ago, smiled kindly and this time said in a gentle tone:
"I'm sorry, my dear Darius. I didn't mean to welcome you so rudely and carelessly. But I'm sure you understand why I'm sensitive to this tree."
Darius bowed to him.
"My dear Lord Magnus, it was my fault. I should have restrained myself and not let my curiosity get the better of me."
Magnus stepped forward and wrapped his arm around his arm, leading him to the manor.
"Ah, my dear Darius, curiosity is what made you agree to my request and come here, I don't think you can shake it off easily."
And they entered the gloomy space of the mansion and Magnus showed Darius the different parts of the place, the reception room, the library, the kitchen and the bathroom until they reached the prayer room.
"Here is the body of that evil being, the one who has poisoned my life, and despite my best efforts, I have not yet been able to find a way to get rid of her."
Darius, his heart beating fast, entered the room with Lord and went to the coffin and looked at it for a few moments with a pale face and wide eyes.
"Can I open the lid and see inside?"
"I'd like to say no, but from what I know of you, I feel certain if I don't let you do it now, you'll come here and do it later, and I'd rather you face that monster when I'm by your side. So do this. Open the coffin's lid and meet my torn breast lover, Isadora."
Magnus
Darius
Isadora
روح بوسه ات را می خواهد ۱
درختی تنومند و طویل که به آسمان سر می کشید و شکوفه های سفیدش که مرتب در حال خونریزی بودند و عمارتی سنگی رو به روی آن که یک تابوت چوبی به رنگ آبی تیره ی براق در اتاق دعای آن قرار داشت و می گفتند صاحب عمارت لرد مگنوس خون آشام تمام تلاشش را کرده تا آن را از خانه اش خارج کند اما موفق نشده.
دختری به نام ایزادورا که در آن عمارت مهمان مگنوس شده و دل به او باخته بود، ولی احساساتش نسبت به او بی جواب ماند و از فرط ناامیدی خودش را از نرده های داخل خانه حلق آویز کرد و مگنوس جسد او را داخل آن تابوت آبی گذاشت. می گفتند روح ایزادورا در آن حوالی پرسه می زند و در انتظار بوسه ای بر جسم سردش است تا دوباره به زندگی برگردد.
و حالا داریوس بعد از دریافت نامه ای از مگنوس به آن جا آمده بود تا به عنوان همدمش استخدام شود. او در حالی که مقابل عمارت ایستاده بود و تاریخچه ی آن جا را در ذهنش مرور می کرد، با خودش گفت:
"لرد مگنوس به من گفت مدتی دورادور مرا تحت نظر داشته و این طور به نظرش آمده که من قادر خواهم بود همدم خوبی برایش باشم و او را از جنون نجات دهم. تعجب نمی کنم که لرد بیچاره این قدر آشفته است. وجود جنازه ی آن دختر در عمارت و روحش که آن اطراف پرسه می زند، مثل یک کابوس است.
همه به من هشدار دادند که نباید پیشنهاد لرد را قبول کنم و به این جا بیایم، ولی من نتوانستم چنین موقعیتی را نادیده بگیرم. نه فقط به خاطر پول هنگفتی که لرد قرار است به من بدهد، بلکه به خاطر کشش عجیبی که به این عمارت و صاحب آن حس می کنم."
داریوس همان طور که اطرافش را از نظر می گذراند، توجهش به درخت شکوفه های خون آلود جلب شد.
"اوه، درختی که خالق لرد مگنوس است. آن سال ها پیش لرد را در میان شاخه های خود گرفت و خون او را از بدنش بیرون کشید و خون خودش را وارد بدن او کرد و این گونه بود که لرد به خون آشام تبدیل شد. می گویند حیات او به این درخت وابسته است."
داریوس با احتیاط به سمت درخت رفت و دستش را روی تنه ی آن گذاشت و گرمای زندگی و تپش نبضش را حس کرد.
"بخشی از زندگی لرد داخل این درخت و بخشی از زندگی درخت نیز داخل بدن لرد است. اگر هر کدام از آن ها بمیرند، دیگری نیز نابود خواهد شد."
در همین لحظه صدای تندی داریوس را از جایش پراند.
"از آن درخت فاصله بگیر."
داریوس دستش را از روی تنه ی درخت برداشت و از آن دور شد و بعد رویش را برگرداند و با مگنوس مواجه شد. مگنوس که تا یک لحظه پیش حالتی آشفته و خشمگین بر چهره اش بود، لبخند مهربانی زد و این بار با لحنی ملایم گفت:
"متاسفم داریوس عزیزم. نمی خواستم این گونه با بی ادبی و بی ملاحظگی از تو استقبال کنم. ولی مطمئنم خودت دلیل حساسیت من به این درخت را درک می کنی."
داریوس به او تعظیم کرد.
"لرد مگنوس عزیز، تقصیر از من بود. باید جلوی خودم را می گرفتم و نمی گذاشتم کنجکاوی بر من غلبه کند."
مگنوس جلو رفت و دستش را دور بازوی او حلقه کرد و او را به سمت عمارت برد.
"آه، داریوس عزیزم، کنجکاوی همان چیزی است که سبب شد تو با درخواست من موافقت کنی و به این جا بیایی، گمان نکنم بتوانی به راحتی از دست آن راحت شوی."
و آن ها داخل فضای دلگیر عمارت شدند و مگنوس بخش های مختلف آن جا را به داریوس نشان داد، اتاق پذیرایی، کتابخانه، آشپزخانه و حمام تا این که به اتاق دعا رسیدند.
"جسد آن موجود خبیث این جاست، همانی که زندگی را بر من زهر کرده و با وجود تلاش های فراوانم هنوز نتوانسته ام راهی برای خلاص شدن از دست او پیدا کنم."
داریوس که ضربان قلبش شدید شده بود، همراه با لرد وارد اتاق شد و به سمت تابوت رفت و لحظاتی با چهره ای رنگ پریده و چشمان گشاد شده به آن نگاه کرد.
"می توانم درش را بردارم و داخلش را ببینم؟"
"دوست داشتم بگویم نه، ولی با توجه به شناختی که از تو دارم، می دانم اگر الان اجازه ندهم این کار را بکنی، بعدا به این جا می آیی و انجامش می دهی و ترجیح می دهم وقتی من در کنارت هستم، با آن هیولا رو به رو شوی. پس این کار را بکن. در تابوت را بردار و با عاشق سینه چاک من، ایزادورا ملاقات کن."
خرید لباس مگنوس:
🔺هودی مردانه کلاهدار سفید انزو
.
♦️قیمت: 359 تومان
♦️جنس: فلامنت
♦️سایز: XL، XXL، XXXL
.
🔴 ارسال سریع و ارزان و پرداخت درب منزل
لینک خرید👇
http://dysh.ir/j3qv7
خرید لباس داریوس:
🔺سویشرت زیپ دار مردانه مشکی کلاهدار دیور
.
♦️قیمت: 429 تومان
♦️جنس: دورس پنبه سه نخ
♦️سایز: XXL، XXXL
.
🔴 ارسال سریع و ارزان و پرداخت درب منزل
لینک خرید👇
http://dysh.ir/j3qwb
خرید کفش های ایزادورا:
🔺کفش روزمره زنانه Fashion بند دار مشکی
.
♦️قیمت تخفیفی: 319 تومان
♦️قیمت اصلی: 439 تومان
♦️جنس رویه: پارچه، فوم
♦️جنس زیره: Pu
♦️سایز: 37، 38، 39، 40
.
🔴 ارسال سریع و ارزان و پرداخت درب منزل
لینک خرید👇
http://dysh.ir/j3qwi
اگر از طریق لینک های بالا خرید کنید، خون یک انسان شرور به عنوان کمیسیون برای من فرستاده خواهد شد.