من که دیوانه و شیدای توام میفهمی؟
عاشقِ صورت ِ زیبای توام میفهمی؟
یارِ شیرین و فرحبخشِ دلم میباشی؟
من فقط غرقِ تماشای توام میفهمی؟
زنده با یادِ توام همنفسِ جان و تنم!
کشتهی چشمِ فریبای توام میفهمی؟
بی تو این زندگیام مثلِ جهنم شده است
باز هم سخت به سودای توام میفهمی؟
خندهی ناز تو امروز مرا خوش تب ساخت
عاشقِ خندهی لبهای توام میفهمی؟
تو مرا از در و دروازهی خود میرانی
من که سرگرمِ سراپای توام میفهمی؟
گفته بودی که تو سرخیِ دو رخسارِ منی
من همان سرخیِ سیمای توام میفهمی؟
.
.