مولوی - مثنوی معنوی - دفتر اول - بخش ۱۰۴ - در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی الله عنه کی چندین زر از بیت المال بن مرد ده کی در گورستان خفته است

in #maulana7 years ago

آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت

در عجب افتاد کین معهود نیست
این ز غیب افتاد بی مقصود نیست

سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کامدش از حق ندا جانش شنید

آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صداست

ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب
فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب

خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ

هر دمی از وی همی‌آید الست
جوهر و اعراض می‌گردند هست

گر نمی‌آید بلی زیشان ولی
آمدنشان از عدم باشد بلی

زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بیانش قصه‌ای هش‌دار خوب

Sort:  

پست و یا داستان است که بسیار خوب بود، من واقعا دوست دارم و اغلب مقاله خود را به عنوان خوانده شده @tamim شما همیشه یک مقاله خوب در حال حاضر، براوو تشکر

Perfeck post

Congratulations @tamim! You have completed some achievement on Steemit and have been rewarded with new badge(s) :

Award for the number of upvotes received

Click on any badge to view your own Board of Honor on SteemitBoard.
For more information about SteemitBoard, click here

If you no longer want to receive notifications, reply to this comment with the word STOP

By upvoting this notification, you can help all Steemit users. Learn how here!