life_photo_street.
یکبار هم یک جایی از ساختار حافظه و ذهن می خواندم. نوشته بود اگر چیزی را به خاطر نمی آورید نه به این خاطر است که آن چیز در حافظه تان ثبت و ضبط نشده، بلکه مغز آن موضوع را میان میلیاردها خاطره و تصویر و بو و رنگ و صدای دیگر گم می کند. درست مثل یک کتابخانه که قفسه ها با برچسب های مشخصی از هم تفکیک می شوند و کتاب مورد نظر شما برچسب نخورده و سرگردان می افتد توی زباله دان ذهنتان، میان مابقی گم شدگان برچسب نخورده.
حالا چطور می شود که یک اتفاق هایی، آدم هایی، حرف هایی، همه جا و همه وقت و در همه حال دم دست ذهنتان است؟
چون به آن ها خواسته یا ناخواسته هزاران برچسب زدید و در تمام قفسه هایتان گذاشتید.
حافظه به سراغ هر قفسه ای که می رود آنجاست، دم دست است، جلوی چشم است.
چهره ی یک نفر را می بینید، ذهن می گردد دنبالش و بوووم...
شخص مورد نظر در قفسه ی دوستی، راستی، دروغگویی، عشق، نفرت، رقابت، کینه، حسادت....هست، همه جا هست، هر جا که چشم بگردانید. ذهن ناگزیر است که آن را ببیند و بپذیرد.
.
.
می خواهم بگویم اگر قصد دارید آدمی، اتفاقی، حرفی را فراموش کنید باید اول برچسب هایش را جدا کنید. فقط در این صورت است که از قفسه هایتان رها می شود و می رود وسط گم شده های ذهنتان.
می خواهم بگویم به آدم های دوست نداشتنی دنیایتان، رفتارهایشان، خاطراتشان، کمتر برچسب بزنید. برچسب هایشان را بکنید.
بگذارید قفسه های ذهنتان خلوت تر شود. خلوت تر بماند.
برای روزها و آدم هایی که باید... سمانه فلاح
#بهچشمهایماناحترامبگذاریم
#عکسخوبحسخوبتر