غزل سعدی

in #poem7 years ago

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را

گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق
بی‌حاصلست خوردن مستسقی آب را

دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را

عشق آدمیتست گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را

آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را

قوم از شراب مست وز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را

سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را

سعدی

Sort:  

الله يكرمك زيحفظك يا ًجميل

شکرا حبیبی

استمر في الكتابه😀